به مناسبت سالگرد شهادت سردار بزرگ اسلام حاج حسین خرازی (هشتم اسفندماه)
«درعملیات خیبر ، دشمن منطقه را با انواع جنگ افزارها و بمب های شیمیایی مورد حمله قرار داده بود . حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه می ریخت . وی به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره ای در کنارش منفجر شد و ترکشش دست راست حسین را قطع کرد . در آن غوغای وانفسا همهمه ای بر پا شد(خرازی مجروح شده امیدی به زنده ماندنش نیست ) همه چیز محیا گردید و پیکر زخم خورده ی او به بیمارستان یزد انتقال یافت . پس از بهبودی ، رازی را به مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگر نگفت : « حالم هر لحظه وخیم تر می شد تا این که یک شب بین خواب و بیداری ، یکی از ملائک مقرب در گاه الهی به سراغم آمد و پرسید (حسین آیا آماده رفتن هستی ، یا قصد زنده ماندن داری ؟ ) من گفتم : ( فعلا میل ماندن دارم تا با اخرین توان ، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم .)» نقل از مادر شهید

سرانجام بعد از عمری مجاهدت در راه خدا در روز هشتم اسفند ماه سال 65 در عملیات کربلای پنج بر اثر انفجار خمپاره به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.


گزیده ای از سخنان شهید :
. اگر در پیروزی ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما ، این شاید انکار خداست .
. اگر برای خدا جنگ می کنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید ، گزارش را نگه دارید برای قیامت .
. مطبوعات ما جنگ را درشت می نویسد ، درست نمی نویسد .
.مساله من تنها جنگ است و در همان جا هم مساله من حل می شود .

نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 9:35 صبح روز یکشنبه 90 اسفند 7

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن.
از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.
پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .
دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .
بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.
خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی
اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .
خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.
ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.
یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر
حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....
شنبه 7/4/65
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:48 صبح روز شنبه 90 اسفند 6
دلنوشته جدید شجاعی طباطبایی +عکس


دو عکس بالا را خیلی دوست دارم، دو عکس از دونوجوان رزمنده همچون دو شمس در یک آسمان آبی، در حالیکه عکس امام بر سینه شان می درخشد. عکس اول را محمود بدرفر در هنگام غروب آفتاب در شهر مهران گرفت، رزمنده آسمان سیمایی که نور لبخندش با افق تلاقی می کند. و اما در عکس دوم نیز همان حکایت جاری است، عاشق امام در لحظه شهادت، در حالیکه عکس مرادش را بر سینه دارد،لبانش باز شده است، انگار صدف عشق را گشوده و مروارید شهد شهادت را جلوه گر می کند.احساس می کنم در آستانه پروازی، اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که تو همچون پرنده ای کوچک در دل آن به پرواز در آمدی؟، اکنون فرشتگان به تماشای تو آمد ه اند و مبهوت از تجلی این همه عشق دوباره به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین ، از کران تا کران باز هم به تسخیر کامل انسان در آید. چشمانت باز است، انگار زمزمه می کردی، زمزمه های آسمانی:«فان تکن الابدان للموت انشات فقتل امر بالسیف فی فضل الله»«اگر تمامی بدنها و جانها را مرگ خواهد ربود پس چه بهتر و والاتر که انسان زیر شمشیرها کشته شود برای رضای خدا و راه خدا»، دلم از حزن نگاه آسمانیت غرق در ماتم می شود، و اشکهایم در تلاقی با آن و درخشش خون تو طنین انداز می گردد. طیران فرشتگان را در سیمای تو می جویم ، دلم می خواست می توانستم مثل تو پرواز کنم، اما بالهایم شکسته بود، می خواستم هم قدمت شوم ، اما گامهایم قدرت راه رفتن نداشت، می خواستم بگویم من هم می خواهم با تو بیایم، ولی صدایم در نمی آمد، اسیر بودم، غرق در گناه بودم و تنها با اشکهای چشمانم امید را از چشمان زیبای تو می جستم..اینان همه وجودشان را به امام بخشیده بودند.چه سرانجام خوشی، ترک کردن دنیای فانی و رها شدن در کهکشان ستاره های عاشق به خدا و رسیدن به معراجی که ما از قافله بازماندگان، تنها می توانیم حسرت آن را بخوریم، حال تنها می توانیم این عکس ها را بارها و بارها ببینیم...وقتی عشق حسین (ع) در جانت ریشه کرد، دیگر قدرت ماندن نداری، در قافله حسین(ع) کسی قصد ماندن ندارد همه بار سفر بستهاند، پس چرا ما جا مانده ایم؟عملیات کربلای یک تمام شد، نگاهی به محمود انداختم ، چقدر در جستجوی یارباید به انتظار بنشینیم، باز هم در قافله عشق جایی برای ما نبود، باز قافله سالار ما را در کاروان خویش نپذیرفته بود. آرام می گرییم و بازهم منتظر می مانیم...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:22 عصر روز جمعه 90 اسفند 5