رابطه دانشجویان و دانشگاه با 8 سال دفاع مقدس این روزها در درس آشنایی با دفاع مقدس خلاصه می شود. البته حضور دانشجویان در اردوهای راهیان نور هم قابل توجه است. اما نقش دانشجویان در 8 سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران کم تر بررسی می شود.
جنگ، در پس آن چهره خشن و وحشت انگیزش و با تمام سختیها و مشقتهای روزانه که برای ملت ایران به همراه داشت، لحظات زیبایی را رقم زد که دفاعی هشت ساله را مقدس کرد.

تاریخ پر ظرفیت دفاع مقدس ملت ایران، در برابر ظلم جهانی استکبار علیه ملت مستضعف و حق طلب ایران، سرشار است از وقایع و اتفاقات زیبایی که در عمق پر درد آن رویدادها میتوان به مطالبی دست یافت که سرانجام آن به ارتباط با معبود خویش منتهی میشود. در این بین، مرز نشینان غیور و مقاوم ایران در جای جای این مرز پر گهر، چه با فداکاریهای خود و چه با مهاجرت از شهر و دیار و منزل و ماوای خویش، چنان حماسههایی را رقم زدند، که در تاریخ دنیا دهان به دهان و نسل به نسل خواهد چرخید و آوازه زبان خاص و عام خواهد بود. آبادان، این جزیره مانند زیبا روی، این خاک قهرمان پرور، این نخلستان حاصلخیز، و این دژ مستحکم هشت سال نبرد جانانه سپاه اسلام علیه استکبار، در طول این هشت سال بر اثر فداکاریهای مردان و زنان و غیورش، رقم زننده حماسههایی شد که هنوز داستان بسیاری از این ایثار و فداکاریها ناگفته مانده است. داستان امروز ما، شاید قبلا در قالب صفحات پر دردی به نام گنجینه رنج بر ملا شده است، اما بر خود واجب دانستم به سراغ دو عزیزی بروم که با حضور خود در خط مقدم جبههها و از سرگیری روال عادی زندگی زیر موشک باران بیوقفه آبادان، موجب ایجاد امید و سبزینگی در دل رزمندگان اسلام شدند. «رضیه غبیشی» راوی کتاب گنجینه رنج و همسر ایثارگیر وی «حاج منصور عطشانی» بیشک مصداق تمام بزله گوییهای ادبی جنگ هستند که در طنازی موشکهای کفر بر خاک ایران صبر و استقامتی مثال زدنی از خود به جای نهاده و نه تنها امور جاری آن روزها را برای تسهیل در روند جنگ در دست گرفته بلکه خانه داری و تشکیل خانواده اختیار کردند تا با این کار خود عنوان کنند که اینجا خانه ماست، گرچه جنگ است، اما اوست که به سراغ ما آمده و ما در عین حالی که از او و چهره کریح آن بیزاریم و به مقابله با آن میپردازیم، زندگی اختیار میکنیم و شهر خود را همچون فرزند خود عزیز میدانیم.
شهید احمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود . با وجود جوان بودن سخت ترین عرصه ها را برای خدمت به انقلاب برگزید و نهایتا توسط ضدانقلاب کردستان زخمی شد و بعد اسیر و بعد شکنجه و بعد قطع عضو و بعد شهید و سپس خورده شد .
سال 58 که حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد. در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است ..واقعا این کومله کجا و سرداران شهید حسین املاکی،وحید رزاقی،فرهاد لاهوتی و ... کجا.چه رشادت هایی که شهدای ما در مقابل این جنایت ها انجام دادند.
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :