بسم رب الشهداء و الصدیقین
از بچه های مخلص عمار از لشکر هفت ولی عصر(عج)بود و علاقه عجیبی به امام خمینی (قدس)داشت وقتی پیام امام را از رادیو و تلوزیون پخش می شد سراپا گوش می شد و به سخنان دل می سپرد . روی پیراهن بسیجی اش نوشته بود <دوستت دارم خمینی >.در وصیت نامه اش هم نوشته بود: روی سنگ مزارم بنویسید ُ هرکه باشد برخمینی بد گمان ُ حق ندارد پا نهد دراین مکان .نوجوان شهید محمد تقی قرن زاده

امیر المومنین (ع)یا شاه مردان.... شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز جمعه 90 خرداد 13
بسم رب الشهداء و الصدیقین
دست علی هنوز خوب نشده بود که دیدم بار و بندیلش را جمع کرده و میخواهد به جبهه برود. از کوره در رفتم و با عصبانیت به او گفتم :کجا؟توکه هنوز دستت خوب نشده ! چطور میخواهی اسلحه دستت بگیری !بدون اینکه توجهی به حرفهایم بکند به جمع کردن وسایلش ادامه داد.وقتی دیدم بی خیال است کمی نرم شدم و گفتم:ببین پسرم !کمی صبرکن تا زخم دستت خوب شود اگر نشد چر کی می شود. خندید و گفت: مادرجان!این که زخم نیست تا من برای خوب شدنش وقتم را تلف کنم. من از حرفش ناراحت شدم .همان شب امام (ره) را در خواب می بینم .دیدم امام مرا می بیند رو برمی گرداند و ناراحت است . رفتم جلو....وقتی امام مرا دید گفت: تو از علی چه میخواهی ؟ در جواب گفتم : هیچی فقط دوست دارم جراحت دستش خوب شود. امام گفت:دیگر به او کار ی نداشته باش .وهمین خواب باعث شد من تا به الان یک سرسوزن از شهادت فرزندانم ناراحت نباشم و نیستم.*
*راوی: مادر شهیدان علی ،امامقلی و ایرج رضایی

امیرالمومنین (ع) یا شاه مردان شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز چهارشنبه 90 خرداد 11
بسم رب الشهداء و الصدیقین
تقدیم به بچه های مظلوم و مقتدر لشگر همیشه پیروز 25 کربلا ، بچه های خط شکن و خط نگهدار (به تعبیر مقام معظم رهبری امام خامنه ای (حفظه ا...) ) همانهایی که فقط مناره های سر به فلک کشیده فاو روز محاسبه ،به نفسهایی که اذان فرشته ها بود ، گواهی می دهند.
خیمه های عاشقی در کربلای خوبیها برپا شد ،وذهن من پر می شود از پرستوهای آتش سوار در وادی حادثه ! صدای بال پرواز پلاک های شکسته ، راویان غریب خاکریزهای آشنا ، پیشانی های شکفته و حنجره های سوخته از بوی کال و چشمهای خاکی در امتداد آفتاب ...!
معصومانه با سجاده ای از جنس خاک پیوند می خورم با هزاران لبخند ترک خورده در میدان مین ، و می سوزم با کوله باری از حسرت دلهای مانده در انتهای جاده ای که هنوز در غوغای غروب ناله رفتن سر می دهند.
آرام و بی صدا همچون حسینیه های غریب و کوچک حفر شده دعا در هفت تپه ای که دلش را غبار دلتنگی از سر بی مهری سالهای سال پوشانده ، از دنیا هجرت می کنم تا همانند موجهای شط وحشی اروند به ساحل گمنامی سربسپارم .
مثل نیزارهای هور به آتش کشیده شدم و شبیه نخلهای کناره اروند که بی سر به نماز ایستاده اند ، بی سر شدم .
نفسم در جزیره مجنون!مسموم شد از دم لیلایی نی هایی که بوی یاس می دهند. لبهای خشکم با نبشیهای آهنی به زمین چزابه کاشته شد. راستی یک آسمان نه! بلکه هفت آسمان زمینگیرم شدند وقتی در طلائیه قطع نخاع شدم .
در شلمچه چشمهایم پرید و من دیگر هیچ کجا را نمی بینم بجز تصویر خاکی از کانالهایی که چشمه های زلالی از دجله در آن جوشیده است.
چه خوب شد دستها و پاهایم زیر شنی های تانک در هویزه له شد ،چون مثل نغمه داوود از صدای شکستن استخوانهایم ، مَلِکی شفا گرفت.
در عملیات رمضان تشنه جان دادم . در ام الرصاص با اصابت گلوله ای دوزمانه به قلبم در آب مدفون شدم . آخرمن نیزدر شیار شیخی فتح المبین شهید شدم چون زیر تیرهای مستقیم عافیت طلبی به "وصی امام عشق " اقتدا کردم . وحال منتظرم در فکه به تفحصم بیاید ، همان که هنوز پنجره ی رهایی اش به آسمان باز است، و آیا "او" خواهد آمد ؟!

منطقه عملیاتی فتح المبین
"اللهم عجل لولیک الفرج"
"ی.س"
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز سه شنبه 90 خرداد 10