برادر عزیزم آقا کمیل رضوانخواه با سلام و تشکر صمیمانه از این که وقتتون رو در اختیار نشریه روایت هشتم قرار دادین. انشاءلله خدای متعال شما و ما رو با شهید بزرگوار حسن رضوانخواه محشور کنه.
- لطفا پس از معرفی، از زمان و مکان تولدتان و روزهای قبل از رفتن به مدرسه بگویید؟ راستی چرا اسم شما را کمیل انتخاب کردند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. کمیل رضوان خواه گلسفیدی هستم، فرزند شهید حسن رضوان خواه، فرمانده گردان کمیل لشگر قدس گیلان. بابا هفده ساله بود که ازدواج کرد و من در سن نوزده سالگی اش به دنیا اومدم. پنجم شهریور سال شصت و سه. یه دستنوشته از بابا دارم که توی اون به مامان قبل از این که من به دنیا بیام نوشته بود اگه فرزندمون پسر بود اسمش رو حسن -یعنی اسم خودش- و اگه دختر بود زینب بذار تا حسن، اسمش رو و زینب، پرچمش رو زنده نگه داره. اما من به دنیا اومدم و بابا هم زنده بود و اسم دیگه ای انتخاب کرد. شاید چون خودش تو راه تکامل قدم ورمی داشت اسمم رو کمیل گذاشت. شاید هم دلیل دیگه ای اما دو سال بعد لشگر قدس گیلان شامل سه گردان شد. گردان های امام حسین(ع)، حمزه سید الشهدا و کمیل. بابا فرمانده گردان کمیل شد. بعضاً ازم می پرسند که بابا چون فرمانده گردان کمیل بود اسمتو کمیل گذاشت؟ که این طور نیست و من دو سال قبلش به دنیا اومده بودم.
- خانواده شما چند نفرند. توضیحاتی درباره آنها مختصرا بفرمایید
مامان، من و خواهرم زینب. زینب وقت شهادت بابا شش ماهه بود.
- شما در چه سنی بودید که پدرتان شهید شدند؟ آیا از روزهای تشییع پیکر پدرتان یا مراسم ها چیزی به یاد دارید؟
شهادت بابا هم توی شهریور بود؛ دهم. پنج روز بعد از دومین جشن تولد من. بالطبع چیز زیادی خب یادم نباید باشه، ولی تک صحنه های مبهمی توی ذهنم حک شده که خوشبختانه یادمه. دو سه لحظه که عکس هاش هم هست. یه صحنه سر سفره ناهاره که بابا تازه برگشته و با مامان دارن ناهار می خورن و من کنار سفره دارم با پرتقالا بازی می کنم! (عکس پایین)
یکی دیگه بالا سر تابوت و جنازه ی باباست که دارم به دوربین نگاه می کنم. (عکس زیر)